شنبه درحالیکه از مدرسه شیخ کلینی ( ره ) خارج شدم و خیلی اعصابم سر قضیه ایی خورد بود و آمدم دیدم بنا آمده و کارشو دارعه در اون سرمای سوزناک انجام میداد و منم بهش خسته نباشید و خدا قوت گفتم و تا بنا کارش تموم شد و رفت یهو دیدم برف های زیبا از آسمان به زمین نشست و اولش گفتم شاید آب شود و به خودم گفتم شانس آوردیم بنایی مون تموم شدا و بعدا از چند دقیقه از پنجره خونه حیاط و بیرون رو نگاه کردم دیدم کلی برف روی زمین نشسته و شاد بودیم و شکرگزار نعمات الهی و با برادرانم و خصوصا آبجیم رفتیم توی کوچمون رو نگاه انداختیم و یه کمی برف بازی کردیمو و اینقدر هوا سرد بود زود اومدیم خونه و نشستیم و چیزی که برایم مهم بود این بود که همه اهالی محل اومده بودند بیرون و با برف عکس پروفایل میگرفتند و انگار هیچکس انتظار این همه برف رو نداشت و شکر میکردند و اعصاب خوردی منم پاک کرد برد با خودش ....